• وبلاگ : خدايا
  • يادداشت : زينب انقلاب
  • نظرات : 0 خصوصي ، 9 عمومي
  • ساعت دماسنج

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     

    +

    تم عشق‌ نافرجام از همان نخستين كارهاي فرهادي در تلويزيون جلوه‌ي بارزي داشت. حتما مخاطبان پيگير تلويزيون به ياد دارند كه چگونه در قسمت آخر سريال "داستان يك شهر"، در حالي كه همه انتظار داشتند كاراكترهاي زن و مرد اصلي سريال (با بازي آتنه فقيه نصيري و علي قربان‌زاده) با هم ازدواج كنند، اين اتفاق رخ نداد در حالي كه دليل قانع كننده‌اي هم براي شكل نگرفتن اين ازدواج به مخاطب ارائه نشد. در بين قسمت‌هاي ديگر همين سريال،‌ اپيزودهاي ديگري هم وجود داشت كه اين روند را تائيد مي‌كردند و در آنها خيانت و دروغ متناسب با خط قرمزهاي تلويزيون ديده مي‌شد؛ از جمله اپيزودي كه در آن، داستان زوجي روايت مي‌شد که مرد خانواده ايدز داشته و آن را به همسرش نيز منتقل مي‌كند.

    بعد از خداحافظي فرهادي با تلويزيون، اين تم در آثار او به صورت بارزتري ارائه شد؛ چرا كه او ديگر در قيد و بند مميزي تلويزيون نبود. فرهادي در اولين كار سينمايي‌اش يعني "رقص در غبار"(1381)، قصه‌ي جواني را تعريف مي‌كند كه همسرش را به خاطر بدنام بودن مادرش طلاق مي‌دهد و در اثر اتفاق‌هايي با مارگيري عبوس و كم حرف با بازي فرامرز قريبيان آشنا مي‌شود و تصميم مي‌گيرد در كنار او مارگيري را بياموزد. اگرچه تا همين‌جا هم شما با يك عشق نافرجام روبرو شده‌ايد، اما فرهادي به اين خانواده‌ي از هم ‌پاشيده شده اكتفا نمي‌كند. در ادامه‌ي فيلم با گرم‌تر شدن رابطه‌ي مارگير با جوان، پيرمرد قصه‌ي زندگي خود را براي جوان تعريف مي‌كند و شما در اين حين متوجه مي‌شويد كه مارگير مدتي قبل، مردي را كه به زنش نظر داشته كشته و در اثر همين كار راهي زندان شده، اما وقتي از زندان فرار كرده، درمي‌يابد كه زنش با فرد ديگري ازدواج كرده است+